توهین قارون به موسى(ع) و نفرین موسى(ع)
طبق بعضى از روایات، هنگامی که بنیاسرائیل در مسیر خود به بیتالمقدّس، چهل سال در بیابان تیه، ماندند، براى نجات خود از سرگردانى، همواره به قرائت تورات و دعا و گریه اشتغال داشتند. قارون بسیار خوشصدا بود و تورات و دعاها را با صداى شیواى خود میخواند، و بر اثر آگاهى به علم كیمیاگرى، ثروت كلانى به دست آورد. وقتیکه ماندگار شدن بنیاسرائیل به طول انجامید، قارون از آنها كناره گرفت و در مجالس مناجات و دعاى آنها شركت نمیکرد. روزى موسى(ع) نزد او رفت و به او هشدار داد كه: «اگر از جمعیت ما كناره بگیرى در مجالس ما شركت نكنى، مشمول عذاب الهى خواهى شد.»
قارون بر اثر خودخواهى گفتار موسى(ع) را به باد استهزاء گرفت، موسى(ع) با غم و اندوه از نزد او خارج شد، و در كنار قصر او نشست، قارون به خدمتكارانش دستور داد كه خاكسترى را با آب تر كنند و به سر و صورت موسى(ع) بریزند، آنها این اهانت را به آن حضرت نمودند، موسى(ع) بسیار ناراحت و دلشکسته شد و در مورد قارون نفرین كرد، خداوند آسمانها و زمین را مطیع موسى(ع) قرار داد، موسى(ع) به زمین فرمان داد: «قارون و كاخ قارون را در كام خود فرو ببر.»
زمین، قارون و كاخش را در كام خود فرو برد....[1]
حسرتى كه تبدیل به تنفر شد
قارون با ثروتهای كلان و اسکورتهای مجلّل و مرکبهای راهوار از خانه بیرون میآمد[2] و بر اثر جنون نمایش ثروت، ثروت خود را به رخ مردم میکشید.
حتى بعضى نوشتهاند: قارون با یك جمعیت چهل هزار نفری، در میان بنیاسرائیل رژه رفت، در حالی که چهار هزار نفر بر اسبهای گرانقیمت، با پوششهای سرخ سوار بودند و نیز كنیزان سپیدرو با خود آورد كه بر زینهای طلایى كه بر استرهاى سفیدرنگ قرار داشت سوار بودند، لباسهایشان سرخ بود و همه غرق در زینتآلات طلا جلوه میکردند، و مطابق گفته بعضى، تعداد آنها هفتاد هزار نفر بود.
اكثریت دنیاپرست كه عقلشان در چشمشان بود، وقتى آن صحنه پرزرقوبرق را دیدند، با حسرت عمیق، آه سوزان از دل برمیکشیدند و چنین آرزو میکردند كه ایکاش به جای قارون بودند، و حتى یك روز و یك ساعت و یك لحظه مانند قارون بودند. میگفتند: «به راستی که قارون داراى بهره عظیمى از نعمتها است. آفرین بر قارون و ثروت سرشارش، چه جاه و جلالى و چه حشمتى كه تاریخ نظیر آن را سراغ ندارد؟!»
در حقیقت هم قارون و هم آن آرزوکنندگان در كوره عظیم الهى قرار گرفته بودند.
ولى در مقابل این اكثریت دنیاپرست، گروه اندكى از آگاهان و پرهیزگاران نیز بودند كه میگفتند:
«وَیلَكُم ثَوابُ اللهِ خَیرٌ لِمَنِ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً؛»
«واى بر شما، ثواب و پاداش الهى براى كسانى كه ایمان آورده و عمل صالح انجام میدهند، بهتر است.»[3]
امّا طولى نكشید كه همان اكثریت دنیاپرست نیز، حقیقت را درك كردند، و به جای حسرت و آه، اظهار تنفر به زرقوبرق قارون مینمودند، و این در آن هنگام بود كه خداوند بر قارون غضب كرد، و همه خانه و تشكیلاتش را در كام زمین فرو برد. در این وقت همان آرزومندان پرحسرت میگفتند: واى بر ما گویى خداوند روزى را بر هر كس بخواهد گسترش میدهد، بر هر كس بخواهد تنگ میگیرد، و كلید آن تنها در دست خداست.
از اینرو، در این فكر فرو رفتند كه اگر آرزوى مصرانه دیروز آنها به اجابت میرسید و خدا آنها را به جای قارون قرار میداد، چه خاكى بر سر میکردند. از اینرو، در مقام شكر برآمده و گفتند: اگر خداوند بر ما منّت نگذارده بود، ما را هم به قعر زمین فرو میبرد، ایوای مثل این که كافران هرگز رستگار نمیشوند.[4] اكنون حقیقت را با چشم خود مینگریم، و نتیجه غرور و سركشى و شهوتپرستی را میبینیم و میفهمیم كه اینگونه زندگیهایی كه دورنماى دلانگیزی دارد، بسیار وحشتزا است.
آرى، قارون كه یك روز از دانشمندان مورد احترام بنیاسرائیل بود، امروز بر اثر غرور اینگونه به خاك مذلّت نشست.
چهل سال سرگردانى بنیاسرائیل در صحراى سینا
پس از هلاكت فرعون و فرعونیان، بنیاسرائیل از چنگال آنها نجات یافتند. خداوند به بنیاسرائیل فرمان داد تا به سرزمین مقدّس فلسطین حركت كنند و آنجا را محل سكونت خود قرار دهند. موسى(ع) فرمان خداوند را به آنها ابلاغ كرد.
بنیاسرائیل گفتند: «تا ستمگران (یعنى قوم عمالقه) از فلسطین بیرون نروند، ما به این فرمان عمل نمیکنیم وارد سرزمین فلسطین نمیشویم.»
موسى(ع) از این سخن، سخت ناراحت شد، و به پیشگاه خداوند شكایت كرد، خداوند بر بنیاسرائیل غضب كرد و چنین مقرّر داشت كه آنها چهل سال در بیابان (صحراى سینا) سرگردان بمانند.
گروهى از آنان از كار خود، سخت پشیمان شدند، و به درگاه خداوند روى آوردند، خداوند بار دیگر بنیاسرائیل را مشمول نعمتهای خود قرار داد كه قسمتى از آنها در آیه 57 سوره بقره بازگو شده است آنجا كه میخوانیم:
«و ابر را بر شما سایبان ساختیم و با مَنّ (شیره مخصوص و لذیذ درختان) و سَلْوى (پرندگان مخصوص شبیه كبوتر) از شما پذیرایى به عمل آوردیم و گفتیم از نعمتهای پاکیزهای كه به شما روزى دادیم بخورید.»
آرى بنیاسرائیل در بیابان خشك و سوزان براى یك مدّت طولانى (چهل سال) نیاز به مواد غذایى كافى داشتند، این مشكل را نیز خداوند براى آنها حل كرد، و یك سایه گوارا همچون سایه ابر، براى آنها تشكیل داد كه از آزار تابش سوزان آفتاب در امان بمانند.
از یکسو پرندگان از فضاهاى دور میآمدند، و بنیاسرائیل آنها را صید كرده و غذاى لذیذ از گوشت آنها تهیه میکردند، و از سوى دیگر براثر بارش بارانها، درختانى در بیابان رویید و سبز شد، و داراى صمغ و شیره مخصوصى شدند، و به این ترتیب از گرسنگى و تشنگى نجات یافتند.[5]
جوشیدن چشمه آب در بیابان بر اثر ضربه عصاى موسى(ع)
بنیاسرائیل همراه موسى(ع) در بیابان خشك و سوزان صحراى سینا همچنان ادامه زندگى میدادند، آنها از جهت آب در مضیقه سختى قرار گرفتند. نزد موسى(ع) آمده وضع ناهنجار خود را به او گفتند، و از او استمداد نمودند.
موسى(ع) از درگاه خداوند براى قوم خود تقاضاى آب كرد، خداوند این تقاضا را قبول نمود و به موسى(ع) دستور داد كه عصاى خود را بر آن سنگ مخصوصى كه در آن بیابان بود بزند.
موسى(ع) عصاى خود را بر آن سنگ زد، ناگهان آب از آن جوشید و دوازده چشمه آب (به تعداد قبایل بنیاسرائیل كه دوازده قبیله بودند) با شدّت و سرعت جارى شد.
موسى(ع) طبق فرمان خداوند به بنیاسرائیل فرمود: از روزیهای الهى بخورید و بیاشامید و در زمین فساد نكنید و موجب گسترش فساد نشوید.[6]
توقع بیجا
بنیاسرائیل در عین آن که همواره توسط موسى(ع) مشمول مواهب و نعمتهای الهى میشدند، ولى از بهانهجویی دست نمیکشیدند. این بار به آن غذاهاى مَنّ وَ سَلْوى (شیره درخت و گوشت پرندگان) اكتفا نكرده نزد موسى(ع) آمده و تقاضاى غذاهاى متنوع نمودند و چنین گفتند: «اى موسى! از خداى خود بخواه از آنچه از زمین میروید از سبزیجات، خیار، سیر، عدس و پیاز براى ما برویاند، ما هرگز حاضر نیستیم به یك نوع غذا اكتفا كنیم.»
موسى(ع) به آنها گفت: آیا شما غذاى پستتر از آنچه خدا به شما داده انتخاب میکنید؟ اکنون که چنین است وارد شهر (سرزمین فلسطین) شوید، زیرا آنچه میخواهید در آنجا وجود دارد.[7]
ولى آنها كه حاضر نبودند با حاكمان جبّار فلسطین جهاد كنند و در این راه سستى میکردند، چگونه میتوانستند وارد سرزمین و شام شوند، از اینرو گرفتار غضب الهى و ذلّت و پریشانى گشتند[8] و چهل سال در بیابان ماندند، این است وضع ذلّتبار آنان که در امر جهاد سستى میکردند، چنان که در داستان بعد خاطرنشان میشود.
سستى بنیاسرائیل در جهاد و ذلّت آنها
حضرت موسى(ع) در بیابان سینا به بنیاسرائیل گفت: «به سرزمین مقدّس (بیتالمقدس و شام) كه خداوند براى شما مقرّر داشته وارد شوید، و به پشت سر خود بازنگردید و عقبنشینی نكنید كه زیانكار خواهید شد.»
بنیاسرائیل گفتند: «اى موسى در آن سرزمین جمعیّتى ستمگر (یعنى عمالقه كه مردمى جبّار و یاغى بودند) هستند، ما هرگز به آن سرزمین وارد نمیشویم تا آنها از آن سرزمین خارج شوند.»[9]
این پاسخ بنیاسرائیل بیانگر ضعف و سستى آنها در مسئله جهاد است، استعمار فرعونى آنچنان آنها را ذلیل و زبون نموده بود كه آنها هرگز حاضر نبودند براى حفظ عزت خود، با یاغیان بجنگند، و خود را به رنج و زحمت جهاد بیفكنند، آنها حتى به موسى گفتند:
«فَاِذهَب اَنتَ وَ رَبُّكَ فقاتِلا إنّا ههُنا قاعِدُونَ؛»
«تو و پروردگارت بروید و با آنان بجنگید، ما همینجا نشستهایم.»
ولى در میان بنیاسرائیل، دو نفر رادمرد كه از خدا میترسیدند و خداوند به آنها نعمت عقل و ایمان و شهامت داده بود گفتند: «شما وارد دروازه شهر آنان شوید، هنگامی که وارد شدید پیروز خواهید شد و بر خدا توكّل كنید اگر ایمان دارید.»[10]
این دو نفر یوشع بن نون (وصى موسى) و كالب بن یوفنا بودند، مطابق پارهای از روایات، حضرت موسى(ع) یوشع را پیشاپیش بنیاسرائیل به جنگ عمالقه فرستاد.
آنها به فرماندهی یوشع به شهر اریحا هجوم بردند و با ستمگران آنجا جنگیدند تا بر آنها پیروز شدند. موسى(ع) وارد شهر اریحا شد و پس از مدّتى در آنجا از دنیا رفت.
یوشع جانشین موسى(ع) شد و به عنوان یکی از پیامبران، زمام امور بنیاسرائیل را به دست گرفت و راه موسى(ع) را ادامه داد، و سرانجام بر همه سرزمین شام مسلّط شد، و پس از 27 سال زندگى بعد از موسى(ع) از دنیا رفت.
در این هنگام كالب بن یوفنا جانشین او شد و زمام رهبرى بنیاسرائیل را به دست گرفت.[11]
پینوشتها:
[1] بحار، ج 13، ص 251.
[2] درباره اینکه قارون آنهمه ثروت را از كجا آورده بود، مطالب گوناگونى گفته شده است، از بعضى از آیات قرآن استفاده میشود كه او همكار مخفى فرعونیان بود، و مطابق بعضى از تواریخ، او نماینده فرعون در میان بنیاسرائیل بود و از سوى دیگر خزانهدار گنجهای فرعون، فرعون توسط این منافق سرشناس، ثروت بنیاسرائیل را به غارت میبرد و پس از هلاكت فرعونیان، مقدار عظیمى از آن گنجها به دست قارون افتاد، و موسى (ع) تا آن زمان مجال آن را نیافته بود تا آن ثروت بادآورده را، مصادره كرده و به نفع مستضعفان بهکار گیرد.
[3] مضمون آیه 79. 80 سوره قصص.
[4] قصص، 82.
[5] سرگردانى چهل سال آنها در بیابان، براثر كوتاهى و گناه خودشان بود كه ذلت را بر جهاد ترجیح دادند، اگر آنها وارد شهر فلسطین میشدند، و با عمالقه میجنگیدند و آن ستمگران را ازآنجا بیرون میکردند، اینگونه گرفتار بیابان نمیشدند، گویى لازم بود چهل سال بگذرد تا نسل انقلابى جدید روى كار آیند و به جنگ عمالقه بروند، و خود و مردم را از حاكمان زورمند و یاغى نجات دهند.
[6] بقره، 60.
[7] اقتباس از آیه 61 بقره.
[8] مائده، 22 و 21.
[9] مائده، 22 و 21.
[10] مائده، 24 و 23.
[11] اقتباس از بحار، ج 13، ص 374 - 375.
دفتر نشر فرهنگ و معارف اسلامی مسجد هدایت
محمّد محمّدی اشتهاردی